قوله تعالى: فکیْف إذا جئْنا منْ کل أمة بشهید بدان که در عالم قیامت و میدان رستاخیز و مجمع سیاست و هیبت، بندگان خداى را کارهاى عظیم در پیش است، و مقامهاى مختلف: اول مقام دهشت و حیرت. دوم مقام سوال و اظهار حجت، و درخواست شهادت و بینت. سیوم مقام حساب و مناقشت. چهارم مقام تمیز و مفاصلت.


مقام اول را گفت: یوْم یقوم الناس لرب الْعالمین. دوم را گفت: فکیْف إذاجئْنا منْ کل أمة بشهید


سیوم را گفت: و نضع الْموازین الْقسْط لیوْم الْقیامة.


چهارم را گفت: فریق فی الْجنة و فریق فی السعیر. اما مقام سیاست و هیبت آنست که در بدو محشر رب العالمین خلق اولین و آخرین را از ابتداء آفرینش تا منتهى عالم، بیک نفخه اسرافیلى همه را در بسیط قیامت حاضر کند، سر و پاى برهنه، تشنه و گرسنه، سر در پیش افکنده، بکار خود درمانده، آفتاب گرم زیر سر فرو آمده، و نفس گرم و سوز دل در آن پیوسته، و آتش خجل و تشویر در جان افتاده، از زیر هر تار موى چشمه عرق روان شده. مصطفى (ص) گفت: کس بود که تا بدو زانو در عرق نشیند، کس بود که تا کمرگاه، کس بود که تا برابر گوش، و نزدیک آن بود که در عرق غرق شود. در آثار بیارند که بیم و اندوه بجایى رسد که یکى گوید: بار خدایا! برهان ما را ازین بیم، و ازین اندوه، خواه ببهشت خواه بدوزخ. سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند، نه طاقت خاموشى، نه زهره سخن گفتن، نه روى گریختن، نه جاى آرمیدن!


مومنان و کافران استاده مدهوش و حزین


دستها در کش زده، وز جامها عریان شده!

بانگ بردابرد و گیرا گیر باشد در قفا


بینى از پیشت جحیم و دوزخى غران شده!

آن گه گریستن بر خلق افتد، و چندان بگریند که بجاى اشک خون ریزند، و گویند: من یشفع لنا الى ربنا حتى یقضى بیننا؟ کیست که از بهر ما شفاعت کند بحضرت ذو الجلال تا حکم کند میان ما و کار برگزارد؟ رسول خدا گفت: آن ساعت خلق روى به آدم نهند، و گویند: اى آدم! تو آنى که الله تعالى ترا بید صنعت خویش بیافرید، و با تو برابر سخن گفت، و ترا در بهشت بنشاند، و مسجود فریشتگان کرد.


چه بود که براى فرزندان شفاعت کنى بالله، تا کار میان بندگان برگزارد؟! آدم گوید: من نه مرد این کارم، که من بخود درمانده‏ام، روید بر نوح تا وى شفاعت کند. بر نوح روند جواب همان شنوند. بر ابراهیم روند جواب همان شنوند.


موسى و عیسى همان گویند. مصطفى (ص) گفت: آن گه بر من آیند، من برخیزم پیش عرش ملک بسجود درآیم، آن گه فرمان آید از حضرت عزت که: یا محمد چه کار دارى؟ و چه خواهى؟ و خود عز جلاله داناتر بر آنچه من خواهم. گویم: بار خدایا ما را وعده شفاعت داده‏اى در خلق خویش، اکنون میخواهم که ایشان را ازین انتظار و حیرت برهانى، و کار برگزارى و حکم کنى. رب العالمین گوید: قد شفعتک انا، آتیکم اقضى بینکم.


قال رسول الله (ص): «فارجع، فأقف مع الناس، فبینا نحن وقوف اذ سمعنا حسا من السماء شدیدا».


و فى الحدیث طول ذکرنا سیاقه فى سورة البقرة.


اما مقام مسائلت و اقامت بینت بر بندگان آنست که رب العالمین در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى، اول خطابى که با بندگان کند سوال از ایشان کند، و اول سوال از پیغامبران کند، و اول پیغامبرى که از وى سوال کند نوح بود.


قال رسول الله (ص): «اول من یدعى یوم القیامة نوح. فیقال له: هل بلغت؟ فیقول: نعم یا رب انت اعلم. فیقال لقومه: هل بلغکم نوح؟ فیقولون: ما اتانا من احد، و ما اتانا من نذیر. فیقول الله تعالى له: یا نوح من یشهد لک؟ فیقول: یشهد لى محمد و امته، فتأتون فتشهدون ان نوحا قد بلغ».


و آن گه هر پیغامبرى را که بقومى فرستاده بودند از وى این سوال کنند، و امت وى همان جواب دهند که امت نوح دادند، و از پیغامبران کس باشد که میآید، و از امت وى ده کس با وى باشند که بوى ایمان آورده بودند، و کس بود که پنج، کس بود که دو، و کس بود که یکى. لوط میآید و با وى دو دخترک وى باشند. پس آن گه رب العالمین پیغامبران را گوید: پیغام ۶۶رسانیدید؟ ایشان گویند رسانیدیم، و امت ایشان انکار کنند. رب العالمین گواه خواهد. پیغامبران گویند: امت محمد (ص) گواهان مااند بتبلیغ رسالت. آن گه فرمان آید که اى جبرئیل امت محمد را حاضر کن، تا گواهى دهند که ما داور دادگرانیم، حکمى که کنیم بعد از ظهور حجت و ثبوت شهادت کنیم. امت محمد بیایند تا گواهى دهند. کافران گویند: شما پسینان بودید، از قصه و داستان ما چه خبر داشتید که ما را ندیدید؟ ایشان گویند: ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم: کذبتْ قوْم نوح الْمرْسلین، کذبتْ عاد الْمرْسلین، کذبتْ ثمود الْمرْسلین، کذبتْ قوْم لوط الْمرْسلین، کذب أصْحاب الْأیْکة الْمرْسلین، و کذبوا و اتبعوا أهْواءهمْ. آن گه کافران تزکیت ایشان خواهند.


فرمان آید که: اى جبرئیل! محمد را حاضر کن تا اینان را تزکیت کند. جبرئیل برود و میکائیل و اسرافیل با وى، مصطفى (ص) را بر براق نشانند، با لواء کرامت، و تاج ولایت، ابو بکر بر راست او، و عمر بر چپ او، و عثمان از پس، و على (ع) از پیش. منبرى نهاده از یاقوت سرخ برابر عرش مجید. مصطفى (ص) بمنبر برآید از حضرت عزت ندا آید که: اى محمد! انبیاء دعوى کردند که ما رسالت رسانیدیم، و پیغام گزاردیم، بیگانگان منکر شدند. امت تو پیغامبران را گواهى دادند. اکنون تزکیت گواهان میخواهند. رسول (ص) ایشان را تزکیت کند، گوید: بار خدایا راستگویانند، و نیک مردانند، و تو خود گفته‏اى بار خدایا که: بهینه امت ایشان‏اند: کنْتمْ خیْر أمة، جعلْناکمْ أمة وسطا. رب العالمین گوید: گواهى‏شان قبول کردم، و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت، و دوستان را مثوبت و رحمت. آن گه پیغامبران گویند: بار خدایا امت احمد را بر ما حقى واجب‏گشت که بتبلیغ رسالت ما گواهى دادند. بار خدایا! اگر در میان ایشان گناهکاریست، آن معصیت وى در کار ما کن، و بفضل خود او را بیامرز. رب العالمین گوید: بیک شهادت که از بهر شما دادند مستوجب شفاعت شما گشتند، و حق ایشان بر شما واجب گشت، پس من خود چه سازم ایشان را از کرامت و نواخت؟ که هفتاد سال از بهر من در سراى بلا غم خوردند، و بار بلاء ما کشیدند، و به یگانگى ما گواهى دادند، جز بر راستى و دوستى نرفتند.


راست کارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز


نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار

این عزیزانى که اینجا گلبنان دولت‏اند


تا ندارى و ندانى شان بدینجا خوار و خار!

اما مقام محاسبت در پیش ترازو بود، و خلق عالم درین مقام بر سه قسم‏اند: قسمى آنند که در دیوان ایشان حسنتى نیابند، و بنام ایشان خیرى بر نیاید که کرده باشند. ایشان را بى‏حساب و بى‏کتاب، یک سر بدوزخ رانند. و قومى بر عکس این باشند، که در نامه ایشان جز حسنات و فنون طاعات نبود، ایشان را بى‏حساب و بى کتاب یکسر ببهشت فرستند. قومى بمانند در میان، که در جریده ایشان هم نیکى بود، و هم بدى، هم طاعت، و هم معصیت، خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا. اعمال ایشان بترازوى عدل درآرند اگر کفه طاعت رجحان دارد کلید سعادت و پیروزى جاودان در دست ایشان نهند که: فمنْ ثقلتْ موازینه فأولئک هم الْمفْلحون.


و اگر نه، که کفه معصیت راجح شود، «لا یفلح» به پیشانى وى باز بندند، و گویند: فأولئک الذین خسروا أنْفسهمْ فی جهنم خالدون.


قال داود الطائى رحمة الله علیه: «قطع نیاط العارفین ذکر احد الخلودین»، و ذلک فى قوله تعالى فریق فی الْجنة و فریق فی السعیر.


یا أیها الذین آمنوا لا تقْربوا الصلاة و أنْتمْ سکارى‏ سکر مستى است، و مستى بر تفاوت است، و مستان مختلف‏اند. یکى از شراب خمر مست است، یکى از شراب غفلت، یکى از حب دنیا، یکى از رعونت نفس و خویشتن دوستى. و این از همه صعبتر است که خویشتن دوستى مایه گبرکى است، و تخم بیگانگى، و ستر بى دولتى، و اصل همه تاریکى!


اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى


هم از گبران یکى باشى چو خود را در میان بینى‏

تو خود کى مرد آن باشى که دل را بى هوا خواهى


تو خود کى درد آن دارى که تن را بى‏هوان بینى؟

او که از خمر مست است و در آن ترسان، و از بیم عقوبت لرزان، غایت کار او حرقتست در آتش عقوبت، گرش نیامرزد، و باشد که خود بیامرزد که گفته است: إن الله یغْفر الذنوب جمیعا. اما آن کس که مستى او از نخوت نفس است و کبر و خویشتن پرستى، کار او بر خطر است، و مایه وى زیان، و عمل وى بر وى تاوان، در خطر استدراج و مکر و بیم فرقت جاودان.


و لا جنبا إلا عابری سبیل حتى‏ تغْتسلوا اگر دین بقیاس بودى غسل در اراقت بول واجب بودى، و آبدست در خروج منى. آن بول نجس است و این منى پاک، در بول نجس طهارت کهین واجب، و در منى پاک طهارت مهین، تا بدانى که بناء دین بر منقول است نه بر معقول، و بر کتابست نه بر قیاس، و بر تعبد است نه بر تکلف.و اصل غسل جنابت از عهد آدم (ع) است. آدم چون از بهشت بدنیا آمد او را با حوا صحبت افتاد. جبرئیل آمد، گفت: اى آدم غسل کن که الله ترا چنین میفرماید. آدم فرمان بجاى آورد. آن گه گفت: اى جبرئیل این غسل را ثواب چیست؟ جبرئیل گفت: بهر مویى که بر اندام تست ثواب یک ساله ترا در دیوان بنویسند، و بهر قطره آب که بر اندام تو گذشت، الله تعالى فریشته‏اى آفرید که تا بروز قیامت طاعت و عبادت همى آرد، و ثواب آن ترا همى‏بخشد. گفت: اى جبرئیل این مراست على الخصوص؟ یا مرا و فرزندانم را على العموم؟ جبرئیل گفت: تراست و مومنان و فرزندان ترا تا بقیامت. پس غسل جنابت اندر همه شرایع انبیاء واجب بوده است، از عهد آدم تا وقت سید عالم صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین، تا بعضى از ائمه گفتند: آن امانت که آدم برداشت که الله آن را گفت: و حملها الْإنْسان آن امانت غسل جنابتست.


ثم قال فى آخر الآیة: إن الله کان عفوا غفورا خداى در گذارنده گناهان است، و سترنده عیبهاى عذر خواهان است، و ناپیدا کننده جرم اواهان. این دو نام از عفو و مغفرت درین موضع نهادن، معنى آنست که هر چه تا امروز کردى، پیش از آنکه امر و نهى فرستادم همه برداشتم، و از تو درگذاشتم. بنده من! هرگز جنایت کسى با عنایت من نتاود، و فضل من که یابد، مگر آنکه آفتاب عنایت برو تابد! بنده من! اگر قصد درست کنى، ترا بر سر راهم، اگر از من آمرزش خواهى، از اندیشه دل تو آگاهم! جرم ترا آمرزگار، و ترا نیکخواهم. هر کجا خراب عمرى است، مفلس روزگارى، من خریدار اوأم! هر کجا درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، من مولاى اوام! هر کجا زارنده‏اى است از خجلى، سر فروگذارنده‏اى از بیکسى، من برهان اوام. هر کجا سوخته‏ایست از بیدلى، دردمندى از بى‏خودى، من شادى جان اوام!


کن این شئت من البلاء


د و أنت من ذکرى قریب‏